عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به وبسایت اشعار شاعران خوش امدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اشعار شاعران و آدرس poetry-s.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 453
:: کل نظرات : 185

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 64
:: باردید دیروز : 448
:: بازدید هفته : 2846
:: بازدید ماه : 7551
:: بازدید سال : 75023
:: بازدید کلی : 2320569

RSS

Powered By
loxblog.Com

Poetry.poets

سخنان مولانا
سه شنبه 14 بهمن 1393 ساعت 20:58 | بازدید : 108091 | نوشته ‌شده به دست hossein.zendehbodi | ( نظرات )

گشاده دست باش ،جاری باش ،كمك كن (مثل رود)

باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)

 اگركسی اشتباه كردآن رابه پوشان (مثل شب)

وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)

متواضع باش و كبر نداشته باش (مثل خاك)

بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا )

اگرمی خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه ) مولانا

 

هر چه بیشتر به کسی عشق میورزیم ، بیشتر در اسرار هر چیز نفوذ می کنیم . گشاده دست باش ،جاری باش ،كمك كن (مثل رود)

باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)

 اگركسی اشتباه كردآن رابه پوشان (مثل شب)

وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)

متواضع باش و كبر نداشته باش (مثل خاك)

بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا )

اگرمی خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه ) مولانا

 

هر چه بیشتر به کسی عشق میورزیم ، بیشتر در اسرار هر چیز نفوذ می کنیم . مولانا

 

هین رها كن عشق های صورتی عشق بر صورت نه بر روی سطی

آنچه معشوق است صورت نیست آن خواه عشق این جهان خواه آن جهان

آنچه بر صورت تو عاشق گشته ای چون برون شد جان چرایش هشته ای

صورتش برجاست این سیری زچیست عاشقا واجو كه معشوق تو كیست

عاشقستي هر كه او را حس هست آنچه محسوس است اگر معشوقه است

تابش عاريتي ديوار يافت پرتو خورشيد بر ديوار تافت

واطلب اصلي كه تابد او مقيم بر كلوخي دل چه بندي اي سليم مولانا

  

ای برادر تو همان اندیشه ای    ما بقی خود استخوان و ریشه ای مولانا

 

بر هر چه همی لرزی می‌دان که همان ارزی     زين روی دل عاشق از عرش فزون باشد. مولانا

 

از کسي پرسيدند:« چند سال داري؟»
گفت:« هجده، هفده، شايد شانزده، احتمالا پانزده...! »
رندي گفت:« از عمر چرا مي دزدي؟ اين طور که تو پس  پس مي روي، به شکم مادرت باز مي گردي!» مولانا

 

در خود به طلب هر آنچه خواهی که توئی. مولانا

 

چون جواب احمق آمد خامشی      این درازی در سخن چون می‌کشی؟ مولانا

 

بگذار آبها ساكن شوند تا عكس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببيني. مولانا

 

اندیشه کردن به این که چه بگویم، بهتر است از پشیمانی .مولانا

  

دراین خاک،دراین پاک،به جز عشق،به جزمهر،دگرهیچ نکاریم.مولانا

 

گر در طلب لقمه ناني ناني     گر در طلب گوهر كاني كاني
اين نكته رمز اگر بداني داني     هر چيز كه اندر پي آني آني مولانا

 

در پي هر گريه آخر خنده اي است.مولانا

 

ما در این انبار گندم می کنیم *گندم جمع آمده گم می کنیم

می نیندیشیم آخر ما به هوش *کین خلل در گندمست از مکر موش

موش تا انبار ما حفره زدست *وز فنش انبار ما ویران شدست

اول ای جان دفع شر موش کن *و انگهان درجمع گندم کوش کن

گرنه موشی دزد در انبار ماست *گندم اعمال چل ساله کجاست


ریزه ریزه صدق هر روزه چرا*جمع می ناید در این انبار ما مولانا

موش = نفس      گندم = جان – روح     انبار = جسم

 

بر قضاي عشق دل بنهاده‌اند    عاشقان در سيل تند افتاده‌اند مولانا

  

يكدمي بالا و يك دم پست عشق    گر به در انبانم دست عشق مولانا

 

سخن را چو بسیار آرایش کنند،هدف فراموش میشود. مولانا

 

کسی که ندای درونی خود را می شنود، نیازی نیست که به سخنان بیرون گوش فرا دهد. مولانا

 

علت عاشق زعلت ها جداست     عشق اسطرلاب اسرار خداست مولانا

 

هرکه بی‌باکی کند در راه دوست    رهزن مردان شد و نامرد اوست مولانا

 

آتشی از عشق در خود برفروز     سربه‌سر فکر و عبارت را بسوز مولانا

 

اگر دمی به قلب خود گوش فرا دهی سرمد همه بزرگان خواهی شد. مولانا

 

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید*معشوق همین جاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار*در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بیصورت معشوق ببینید*هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید​

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید*هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید*از خواجه آن خانه نشانی بنمایید

یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت*یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد*افسوس که بر گنج شما پرده شمایید مولانا

 

هین رها كن عشق های صورتی عشق بر صورت نه بر روی سطی

آنچه معشوق است صورت نیست آن خواه عشق این جهان خواه آن جهان

آنچه بر صورت تو عاشق گشته ای چون برون شد جان چرایش هشته ای

صورتش برجاست این سیری زچیست عاشقا واجو كه معشوق تو كیست

عاشقستي هر كه او را حس هست آنچه محسوس است اگر معشوقه است

تابش عاريتي ديوار يافت پرتو خورشيد بر ديوار تافت

واطلب اصلي كه تابد او مقيم بر كلوخي دل چه بندي اي سليم مولانا

  

ای برادر تو همان اندیشه ای    ما بقی خود استخوان و ریشه ای مولانا

 

بر هر چه همی لرزی می‌دان که همان ارزی     زين روی دل عاشق از عرش فزون باشد. مولانا

 

از کسي پرسيدند:« چند سال داري؟»
گفت:« هجده، هفده، شايد شانزده، احتمالا پانزده...! »
رندي گفت:« از عمر چرا مي دزدي؟ اين طور که تو پس  پس مي روي، به شکم مادرت باز مي گردي!» مولانا

 

در خود به طلب هر آنچه خواهی که توئی. مولانا

 

چون جواب احمق آمد خامشی      این درازی در سخن چون می‌کشی؟ مولانا

 

بگذار آبها ساكن شوند تا عكس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببيني. مولانا

 

اندیشه کردن به این که چه بگویم، بهتر است از پشیمانی .مولانا

  

دراین خاک،دراین پاک،به جز عشق،به جزمهر،دگرهیچ نکاریم.مولانا

 

گر در طلب لقمه ناني ناني     گر در طلب گوهر كاني كاني
اين نكته رمز اگر بداني داني     هر چيز كه اندر پي آني آني مولانا

 

در پي هر گريه آخر خنده اي است.مولانا

 

ما در این انبار گندم می کنیم *گندم جمع آمده گم می کنیم

می نیندیشیم آخر ما به هوش *کین خلل در گندمست از مکر موش

موش تا انبار ما حفره زدست *وز فنش انبار ما ویران شدست

اول ای جان دفع شر موش کن *و انگهان درجمع گندم کوش کن

گرنه موشی دزد در انبار ماست *گندم اعمال چل ساله کجاست


ریزه ریزه صدق هر روزه چرا*جمع می ناید در این انبار ما مولانا

موش = نفس      گندم = جان – روح     انبار = جسم

 

بر قضاي عشق دل بنهاده‌اند    عاشقان در سيل تند افتاده‌اند مولانا

  

يكدمي بالا و يك دم پست عشق    گر به در انبانم دست عشق مولانا

 

سخن را چو بسیار آرایش کنند،هدف فراموش میشود. مولانا

 

کسی که ندای درونی خود را می شنود، نیازی نیست که به سخنان بیرون گوش فرا دهد. مولانا

 

علت عاشق زعلت ها جداست     عشق اسطرلاب اسرار خداست مولانا

 

هرکه بی‌باکی کند در راه دوست    رهزن مردان شد و نامرد اوست مولانا

 

آتشی از عشق در خود برفروز     سربه‌سر فکر و عبارت را بسوز مولانا

 

اگر دمی به قلب خود گوش فرا دهی سرمد همه بزرگان خواهی شد. مولانا

 

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید*معشوق همین جاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار*در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بیصورت معشوق ببینید*هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید​

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید*هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید*از خواجه آن خانه نشانی بنمایید

یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت*یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد*افسوس که بر گنج شما پرده شمایید مولانا


:: موضوعات مرتبط: سخنان زیبا از مولانا , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

صفحه قبل 1 صفحه بعد